ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دختر گلم آیدا

تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید:تو مرا شاد کردی

خداجونم شکرت بخاطر همه چی... به خاطر هر چی که بهم دادی که همش نعمته و هر آنچه دریغ کردی که حکمت تو بوده بخاط اینکه همیشه  محبت و مهر تو رو همراه خودم داشتم و حس کردم همیشه حس می کنم یه حصاری دورمه که ازم محافظت می کنه و اون مهر تواِ. حس می کنم همش یکی از اون بالا مواظبمه، هوامو داره دیگه خیالم راحته. مطمئنم هیچی بی حساب و کتاب نیست. یکی هست که بیشتر از خودم منو دوست داره و مواظبمه خودمو و زندگیمو به خودت سپردم و مطمئنم که بیشتر از خودم مواظبشی. ...
25 آبان 1390

تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید:تو مرا شاد کردی

خداجونم شکرت بخاطر همه چی... به خاطر هر چی که بهم دادی که همش نعمته و هر آنچه دریغ کردی که حکمت تو بوده بخاط اینکه همیشه محبت و مهر تو رو همراه خودم داشتم و حس کردم همیشه حس می کنم یه حصاری دورمه که ازم محافظت می کنه و اون مهر تواِ. حس می کنم همش یکی از اون بالا مواظبمه، هوامو داره دیگه خیالم راحته. مطمئنم هیچی بی حساب و کتاب نیست. یکی هست که بیشتر از خودم منو دوست داره و مواظبمه خودمو و زندگیمو به خودت سپردم و مطمئنم که بیشتر از خودم مواظبشی. ...
25 آبان 1390

تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد!

  از گذشته ها درگذر   تکرار خطاهای گذشته را باکی نیست   از سودای گناه درگذر   توسن خیال کمتر تو را به هدفهایت راه می برد   از وسوسه های گهگاه در گذر   شرنگ نفرت،شکوه عشق را ویران می کند   از کینه ها درگذر   حقیقتی در راه است   از پندارها درگذر   کسی را شاید به تو نیازی باشد   از باور بیهودگی خویش درگذر   بنیاد ایمان را بیم ویران می کند   از هراس درگذر   زندگی را به تمامی پذیرا باش و بر دیگران ببخشای   انگاه روزگار دیگر شود   از نا امیدی درگذر   آینده اینجاست ـ ...
19 آبان 1390

تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد!

از گذشته ها درگذر تکرار خطاهای گذشته را باکی نیست از سودای گناه درگذر توسن خیال کمتر تو را به هدفهایت راه می برد از وسوسه های گهگاه در گذر شرنگ نفرت،شکوه عشق را ویران می کند از کینه ها درگذر حقیقتی در راه است از پندارها درگذر کسی را شاید به تو نیازی باشد از باور بیهودگی خویش درگذر بنیاد ایمان را بیم ویران می کند از هراس درگذر زندگی را به تمامی پذیرا باش و بر دیگران ببخشای انگاه روزگار دیگر شود از نا امیدی درگذر آینده اینجاست ـ هم اینجا ـ هم اکنون از گذشته ها درگذر ...
19 آبان 1390

عزیزم هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش رو با تو بگذراند . نگذران

بایادونام اوکه تورازندگی جاویدان بخشید بایاد توبه دور دست های خیال سیر میکنم با یاد تو ازغم هافارق می شوم یاد تو بر این دل مجروح مرحم است یاد تو روح سبز زندگی را درکالبد وجو دم زنده می سازد یاد تو تداوم بخش راه زندگیست و تو پندار که ابر ها گریستن خود را از یاد برند باشد که پرندگان پروازرافراموش کنندگویی که خورشید پرتوافشانیش رادریغ داردولی بدان تودرخاطرخسته ام رخنه کرده ای وچون گل سرخ وشقایق و پرستوی عاشق همیشه جاویدان خواهی ماند مهربانم هرگزازیادخسته ام برون نخواهی شد وتوراچون خالق هرچه لطافت وعشق است دوست دارم ...
17 آبان 1390

عزیزم هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش رو با تو بگذراند . نگذران

بایادونام اوکه تورازندگی جاویدان بخشید بایاد توبه دور دست های خیال سیر میکنم با یاد تو ازغم هافارق می شوم یاد تو بر این دل مجروح مرحم است یاد تو روح سبز زندگی را درکالبد وجو دم زنده می سازد یاد تو تداوم بخش راه زندگیست و تو پندار که ابر ها گریستن خود را از یاد برند باشد که پرندگان پروازرافراموش کنندگویی که خورشید پرتوافشانیش رادریغ داردولی بدان تودرخاطرخسته ام رخنه کرده ای وچون گل سرخ وشقایق و پرستوی عاشق همیشه جاویدان خواهی ماند مهربانم هرگزازیادخسته ام برون نخواهی شد وتوراچون خالق هرچه لطافت وعشق است دوست دارم ...
17 آبان 1390

داستان خورشید خانوم

  1 - خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه‌ها دست‌های‌شان رابه هم گره کرده بودند و می‌چرخیدند. گل‌ها و درختان سرسبز، شبنم روی برگ‌های‌شان را نوازش می‌کردند. پروانه‌ها خنده‌کنان دور گل‌ها پرواز می‌کردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی‌اش  را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش می‌خواست مثل ...
17 آبان 1390

داستان خورشید خانوم

1 - خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه‌ها دست‌های‌شان رابه هم گره کرده بودند و می‌چرخیدند. گل‌ها و درختان سرسبز، شبنم روی برگ‌های‌شان را نوازش می‌کردند. پروانه‌ها خنده‌کنان دور گل‌ها پرواز می‌کردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی‌اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش می‌خواست مثل همه موجودات...
17 آبان 1390

تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي . ولي براي من تمام دنيا هستي .

  مثل دريا پاك و زيبا ميشود با نگاه مهربان و آبيت غصه ها را از دلم پر ميدهد چشمهاي روشن و مهتابي ات حرفهايت دلنشين و ساده اند خنده را روي لبم جان ميدهند مهرباني مثل ابر نوبهار دستهايت بوي باران ميدهند با تو اي جان را به عشق آسمان پر گشايد دل به ديدار خدا با تو شادم مهربانم مادرم بر سر سجاده سبز دعا ...
17 آبان 1390

دوست واقعي كسي است كه دست هاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند .

عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده با چشمان تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن...  
17 آبان 1390